جـُـدا کـہ ‌شــدیــمـ ؛
هــَـر دو بـہ یــک اِحساسِسـ رسیــدیــمـ !
تــ♥ــوبـہ فــراغــت ؛
مــלּ بـہ فــراقــت ؛
تــ♥ــو دل شِــکســـتـہ اے ؛
مــלּ نیـــز دِلــشِــکستـہ اَمـ ...
یــک حــرف کـہ مُـــہـمـ نیســت

گاهی برای آرام کردن کسی درد دل کردن

کافی نیست

یک آغوش بس است

*

از دل شکسته ای پرسیدند درد دلت چیست؟ گفت از خاطره ها گله دارم که زود گذشت

هنگــــــام بارش بــــــاران،ســـرت را رو بـــہ آسـمـــــان نگیــــــــر..!

مــن بـــہ بــوســــہ هـاے بـــــاران رو صورتـتــــــــــــ هــم...حســـودے میڪـنـــــــم....!

 برای زندگی نه سقف میخواهم نه زمین...
نقشه ی جغرافیایی دستهایت کافیست...

جای عشق چنان در قلب‌ام خالی است

که خدا به آن بزرگی حتّی گوشه‌اش را هم پُر نکرده ...

خوش به حال انارها

دلتنگ که می شوند

می ترکنــــــد

چه احساس قشنگی است که در خلوت خود

یاد یک دوست تو را غرق تبسم سازد

داغونم

 درست مثل کسی كه تو رو داشته..

.
ولی الان دیگه نداره....!

آنقدر خوب هستم که ببخشمت
امــا
آنقدر احمق نیستم که دوباره به تو اعتماد کنم...

شارژرایگان ایرانسل 

ارسال1264670795 بفرس73711159

لعوهم باارسالlaghv

ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻧﺖ مثل ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﯽ ﺧﺒﺮ …

برف آمد و پاییز فراموشت شد
آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم
چه زود همه چیز فراموشت شد

هر جای دنیا می خواهی باش
من احساسم را با همین دست نوشته ها به قلبت می رسانم

لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو
پیش یک آدم معلول نباید بدوی

میروی؟؟
حرفی نیست یعنی حرفی نمانده
فقط ثانیه ای نه لحظه ای برگرد …
من روزی تمام توبودم بی انصاف

از دلتنگی چیزی شنیده ای؟
مثل این است که دستت را با کاغذ بریده باشی
زخمی نمیزند
خونی نمیریزد
ولی
میسوزاند
عجیب میسوزاند

روزهایی که می بینمت نفسم می گیرد
روزهایی که نیستی دلم …
اما تو باش
تحمل اولی آسان تر است

دست بردار از این جنگ نا برابر
دل سنگ تو همیشه برنده است
دل تنگ من همیشه شکسته

گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی...!

شــمــاره ات را پــاک کـــرده ام . . .

امــا . . .

هــر شـمــاره غــریـبــی

بــه شــوق ایـنـکــه تـــویــی خـوشـحــالــم مــی کـنــد ..!

اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم

درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …

که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،

آتشـــــــــش زدنــــد

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت.

تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.